امروزدوستم زنگ اول نیومدمسموم شده بود
منم که تنهانشسته بودم توردیف من هیچ صندلی نبود
خیلی احساس تنهایی میکردم تازه اینقددلم گرفته بودمیخواستم گریه کنم اماجلوخودموگرفتم
نه بخاطراینکه اون نبودبلکه بخاطراینکه اون روزیادهمه بدبختیهاومشکلاتم افتاده بودم یادب یاف ...
فکرمیکردم که هیچ حسی بهم ندارن وبراشون مهم نیستم
الانم همین حسودارم یه حس ناامیدی وناراحتی شدیددارم
این هفته وهفته گذشته یه روزخوش ندیدم زمان دیرمیگذره وپشت سرهم خبربدانگاردوران خوشی تموم شده
نوروزجمعاهمگی شایدبیان خونمون منم تواین فکرم که چی بپوشم چیکارکنم ااای وااای
خیلی حس قشنگیه بفهمی یکی به یادته ودوست داره اماحیف من تجربه نکردم
شماتجربه کردین ؟
پس خوش به حالتون این شانسانصیب مانمیشه
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1